فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

بایگانی

۱۸۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی

به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی 

به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان

تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی

گل شکفتهء خود را سپرده ام به تو ای رود

به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی 

مرا در آینه  می بینی و هنوز همانم...

تو را در آینه می بینم و هنوز همانی 

هزار صبح توانستی و نخواستی اما

رسیدنی ست شبی که بخواهی و نتوانی

 

فاضل نظری

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰

بهشت گمشده

بهشت گمشده

مرودشت

۱ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۰۰

باز برقع بر رخ چون ماه بربستی نقاب

گوییا در زیر ابری رفت ناگه آفتاب

همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو

شد شکر بر آتش عشقت مرا، ای جان، کباب

حسرتم زین قصه می آید که من لب تشنه ام

بی محابا از چه می بوسد کف پایت رکاب؟

ترک من تا بهر رفتن بسته ای آخر میان

در کنارم سیل دیده خون همی راند چو آب

یک خدنگ از ترکشت برکش ز بهر جان من

ناوک از مژگان چه حاجت بهر قتلم بی حساب

همچو غنچه ته به ته خون شد دل من، ای طبیب

شربتی فرما ازان لب، گر همی جویی صواب

ای جدا افتاده، از ما، ما به تو پیوسته ایم

تا به تو پیوسته خسرو کرده از غیر اجتناب


امیرخسرو دهلوی

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین

یک باره بشسته دست از دنیی و دین

در گوشه نشسته‌ام به فسقی مشغول

هرگز که شنیده فاسق گوشه‌نشین


عبید زاکانی

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۰۰

نارین قلعه

ناریین قلعه

میبد

یزد

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۰

در عشق تو هر حیله که کردم هیچست

هر خون جگر که بیتو خوردم هیچست

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

  درمان که کند مرا که دردم هیچست


مولانا جلال الدین محمد بلخی

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۰

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد

دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کار من و تو چنانکه رای من و تست

از موم بدست خویش هم نتوان کرد


حکیم عمر خیام

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۰

سنگفرش

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۰۰

ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند. صاحب دلی برو بگذشت. گفت ترا مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی‌دهی؟ گفت: از بهر خدای می‌خوانم. گفت از بهر خدا مخوان.

گر تو قرآن بدین نمط خوانی

ببری رونق مسلمانی


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰

باید که لهجه کهنم را عوض کنم

این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

 یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب

شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

 هرشب میان مقبره ها راه می روم

شاید هوای زیستنم را عوض کنم

 بردار شعر های مرا مرهمی بیار

بگذار وصله های تنم را عوض کنم

 من که هنوز خسته باران دیشبم

فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم


علی داوودی

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۰۰