اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامانش آن درخت از بیخ
سعدی شیرازی
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامانش آن درخت از بیخ
سعدی شیرازی
چو دخلت نیست، خرج آهستهتر کن
که میگویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی
سعدی شیرازی
کنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنیدستی این هم شنو
یکی داستانست پرآب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
اگر تندبادی برآید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانمش ار دادگر
هنرمند گویمش ار بی هنر
اگر مرگ دادست بیداد چیست؟
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر ترا راه نیست