فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

بایگانی

۵ مطلب با موضوع «غزل معاصر» ثبت شده است

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی

به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی 

به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان

تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی

گل شکفتهء خود را سپرده ام به تو ای رود

به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی 

مرا در آینه  می بینی و هنوز همانم...

تو را در آینه می بینم و هنوز همانی 

هزار صبح توانستی و نخواستی اما

رسیدنی ست شبی که بخواهی و نتوانی

 

فاضل نظری

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰

باید که لهجه کهنم را عوض کنم

این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

 یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب

شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

 هرشب میان مقبره ها راه می روم

شاید هوای زیستنم را عوض کنم

 بردار شعر های مرا مرهمی بیار

بگذار وصله های تنم را عوض کنم

 من که هنوز خسته باران دیشبم

فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم


علی داوودی

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۰۰
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ”ابرهای تار“
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

باید که قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

 پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم

مرگا به من که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت خودرو نشسته‌ام

امروز می‌روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

 ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

۱ نظر ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۰

هرچه کردم نشوم ازتو جدا، بدتر شد


                               از دل مـا نرود مهر و  وفــا  ، بدتر  شد ...


مثـلا خواســتم این بــار موقـر باشــم 


                               و به جای تو،  بگویم  که شما ، بدتر شد


آسـمان وقـت قـرار من  و تــو  ابری بود 


                               تـازه  با رفتـن تـو وضـع هـوا  بد تر شــد.


این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد


                               بلکه برعکس ،  فقط رابطـه ها  بد تر شـد


چاره دارو و دوا نیست،که حال بد من


                               بی تو با خوردن  دارو  و  دوا  بد تر شد


روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت


                               آمدم پاک کنم عشـق تـو را بدتـر شـد ...

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۰