اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
حافظ
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
حافظ
همه کارم ز خودکامی به بد نامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
معنی بیت: سرانجام سرکشی و خود رایی در عشق، بدنامی است و این سری نیست که درون پرده باقی بماند، نقل مجالس خواهد شد.
زیرساخت اندیشه شاعر: خود کامگی در عشق، سبب رنجیدن می شود.
صنعت: استفهام انکاری در مصرع دوم
پ.ن: استفهام انکاری نوعی پرسش است که برای نفی به کار می رود و نیازی به پاسخ نیست.
ادامه دارد...
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
معنی بیت: حال ما حال کسی است که در سیاهی شب گیر کرده و وجودش پر از ترس از موج و گردابی ترسناک شده است؛ آسوده خیالان کی می توانند درک کنند وضعیت ما را!
تاویل: عیش مدام میسر نبود و جرس فریاد حرکت کاروان سر داد. تسلیم محض باید بود اما راه شناسان کی می توانند حال کسی که در برزخ ترک یار است را درک کنند؟! ظلماتی است نفس گیر پر از بیم غرق شدن در گردابی ترسناک!
زیر ساخت اندیشه شاعر: جانسوزی فراق
آرایه: سیاقه الاعداد در مصرع اول
پ.ن: سیاقه الاعداد آرایه ای است که در آن چند چیز را به شکل مفرد و متوالی،ذکر کنند و بعد از آن یک فعل برای همه بیاورند
ادامه دارد...
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
معنی بیت: اگر پیر راهنما دستور می دهد تا سجادۀ نمازت را به می آغشته کنی، این کار را انجام بده که او راه را می شناسد
تاویل: با توجه به بیت قبل که عیش مدام برای عاشق میسر نمی باشد، در این بیت شاعر تاکید می کند که راه تعالی در تسلیم محض است زیرا که عیش این جهان مقدمه ای برای عیشی مدام در جهان دیگرست. در واقع با توجه به تمام سختی جدایی از شیرینی این زندگی باید تن به تقدیر سپرد و آمادۀ سفر دیگر بود.
کلمات پر تکرار: می، سجاده، پیر مغان، سالک
زیرساخت اندیشۀ شاعر: تسلیم محض بودن
ادامه دارد...
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها
معنی بیت: خوشی مدام در اقامتگاه یار میسرنیست زیراکه ندای حرکت کاروان به گوش می رسد
کلمات پرتکرار: منزل، عیش، جانان
زیرساخت اندیشه شاعر: کوتاه بودن فرصت زندگی، دم را غنیمت دانستن
این قافلۀ عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
(خیام)
آرایه: اسناد مجازی (استعاره مکنیه، تشخیص): جرس فریاد می دارد
پ.ن: اسناد مجازی نسبت دادن سخنی به چیزی
ادامه دارد...
ببوی نافۀ کاخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
معنی بیت: در آرزوی بوی خوش گیسوان معشوق چه خون دلی خورد غافل از اینکه عاقبت نسیم بهاری نافه گشایی خواهد کرد.
کلمات پرتکرار: صبا، جعد، نافه، خون در دل افتادن
زیرساخت اندیشه شاعر: میل به رخ نمایی در معشوق،یار و ساقی
(پری رو طاقت مستوری ندارد!)
آرایه: مراعات نظیر بین کلمات نافه، مشک، دل
ایهام: در کلمه تاب
تاب به معنی رنج، تاب به معنی پیچ
پ.ن: مراعات نظیر یا تناسب آوردن واژههایی از یک دسته است که با هم هماهنگی دارند
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
معنی: ای ساقی جام می را به گردش درآور و به من بنوشان زیرا که عشق ابتدا آسان به نظر رسید اما در این راه سختی ها نمایان گشت.
واژه های پر تکرار در زبان شاعر: ساقی، کاسا، عشق
زیر ساخت اندیشه شاعر: دشواری راه عاشقی، غم ذاتی عشق
صنعت: تلمیع در مصرع نخست
شاعر مصراع اول را به زبان عربی و مصرع دوم را به زبان فارسی بیان کرده است.
صنعت: تضمین در مصرع اول
برخی از مفسران معتقدند این مصرع از یزید بن معاویه است.
آرایه ادبی: ایهام در کلمه ادر
ادر به معنی بچرخان: جام باده را به چرخش در آور
ادر به معنی بگردان: چام باده را در خم بگردان تا دردی و شراب مخلوط شود؛ غم و شادی یکسان پخش شود!
پ.ن: تلمیع صنعت دو زبانگی یا بیشتر در شعر است.
پ.ن: ایهام استخدام واژه در دو معنی یکی نزدیک و دیگری دور!
پ.ن: تضمین آوردن آیه، حدیث یا سخن مشهور در سخن است.
ادامه دارد...
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم