فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

بایگانی

۳۵ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

درویشی مجرد بگوشه صحرائی نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت.
درویش از آنجا که فراغت ملک قناعتست، سر برنیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آنجا که سطوت سلطنتست برنجید و گفت: اینطایفه خرقه پوشان
بر مثال حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند.
وزیر گفت: ای جوانمرد! سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمت نکردی و
شرط ادب بجا نیاوردی؟
گفت: ملک را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و
دیگر بدانکه ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

سعدی شیرازی
۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۷:۰۰

مردی با خشم خویش نزد حاکم آمد و خواست تا سخنی گوید که ناگهان بادی از او بجست پس روی به قفای خود کرده و گفت آیا تو میگوئی یا من بگویم


عبید زاکانی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۰

یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن کبیره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی

نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتی روی

که یاد خویشتنم در ضمیر می آید

ز دیدنت نتوانم که دیده در بندم

و گر مقابله بینم که تیر می آید

باری پسر گفت آن چنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی‌نماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم. گفت ای پسر این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با تست جز هنر نمیبینم.

ور هنری داری و هفتاد عیب

دوست نبیند به جز آن یک هنر


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۷:۰۰

یکی از حکما را شنیدم که می گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کسی که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند . 

سعدی


۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰

مردی به زنی گفت: خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرین‌تری یا زن من! گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد!


عبید زاکانی

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

یکی را از وزرا پسری کودن بود پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود، پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیشود و مرا دیوانه کرد.

چون بود اصل گوهری قابل

تربیت را در او اثر باشد

هیچ صیقل نکو نخواهد کرد

آهنی را که بد گهر باشد

خر عیسی گرش به مکه برند

چون بیاید هنوز خر باشد


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۰

روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ، چند حیله دانی؟ گفت: از صد فزون باشد؛ اما نیکوتر از همه اینست که من و او را با یکدیگر اتفاق دیدار نیفتد!


عبید زاکانی

۱ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته اند. گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم.


سعدی شیرازی

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

کسی مردی را دید که بر خری کُندرو نشسته. گفتش: کجا می‌روی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت: اگر این خر شنبه‌ام به مسجد رساند نیکبخت باشم!


عبید زاکانی

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۰۰

درویشی کفش در پا نماز می گزارد دزدی طمع در کفش او بست گفت با کفش نماز نباشد درویش دریافت و گفت اگر نماز نباشد گیوه باشد


عبید زاکانی

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۰