رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست،هر کس می شود مهمان ما
صائب تبریزی
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست،هر کس می شود مهمان ما
صائب تبریزی
رنجوری را سرکه هفت سال فرمودند از دوستی بخواست گفت من دارم اما نمی دهم گفت چرا گفت اگر من سرکه به کسی دادمی سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.
عبید زاکانی
مرغ بریان بچشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوانست
وآنکه رادستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست
سعدی شیرازی
هر چی از دست دزد در بره گیر رمال میفته!
نظر به آنها که برای یافتن مال دزد برده مراجعه به رمال بکنند.
برگرفته از: کتاب قند و نمک، جعفرشهری
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود | ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود | |
یا رب آیینه ی حسن تو چه جوهر دارد | که در او آه مرا قوت تاثیر نبود | |
سر ز حسرت به در میکدهها برگردم | چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود | |
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم | هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود | |
نازنینتر ز قدت در چمن حسن نرست | خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود | |
تا مگر همچو صبا باز به زلف تو رسم | حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود | |
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع | جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود | |
آیتی بود ز عذاب انده حافظ بی تو | که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود |
شخصی به مزاری رسید. گوری سخت دراز بدید. پرسید: این گور کیست؟ گفتند: از آن علمدار رسول است. گفت مگر با علمش در گور کردهاند؟
عبید زاکانی
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
صائب تبریزی
تا مرد سخن نگفته باشد | عیب و هنرش نهفته باشد | |
هر بیشه گمان مبر که خالیست | باشد که پلنگ خفته باشد |