نظام اداری داریوش
درنظام اداری داریوش در 2500 سال پیش، تمام کارکنان دولت دارای شرح وظایف بوده و از یک نظام دستمزد طبقه بندی شده پیروی می کردند.
بعضی از فرایند های اداری، مانند: ماموریت، پرداخت و دریافت، تحویل کالا و ... با روش های مدرن امروزی تفاوت اساسی ندارند و در این فرایند ها اغلب از فرم هایی که امروز ما استفاده می کنیم بهره می بردند و از این راه کل جریان مالی و کالایی کشور زیر نظر قرار داشت.
ادامه دارد...
برگرفته: مجله تدبیر، شماره 198،آبان 1387
جهنم به این داغی ام نیس!
َ
رد حرف کسی که در امری زیاده گویی دور از تصور بکند.
برگرفته: کتاب قند و نمک، جعفر شهری
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
منسوب به: ناصرخسرو
قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب
هم حریفان تو میگویند پیش از آفتاب
آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم
گر نسازم یک به یک خاطر نشانت بی حساب
مجلسی داری و ساغر میکشی تا نیمشب
روز پنداری نمیبینیم چشم نیمخواب
باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب
میخورد با او کسی حیف از تو و حیف از شراب
وحشی دیوانهام در راستگوییها مثل
خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب
وحشی بافقی
منگر به حدیث خرقه پوشان
آن سخت دلان سست کوشان
آویخته سبحهشان به گردن
همچون جرس از درازگوشان
از دور چو کشتگان ببینی
از راه بگرد و رو بپوشان
از بند ریا و زرق برخیز
با ساده نشین و باده نوشان
مفروش به ملک هر دو عالم
خاک سر کوی می فروشان
در باغ چه خوش بود سحرگاه
ما سرخوش و بلبلان خروشان
مطرب غزل عبید برخوان
دل برده ز دست تیزهوشان
عبید زاکانی
دیدار تو حل مشکلاتست | صبر از تو خلاف ممکناتست | |
دیباچه صورت بدیعت | عنوان کمال حسن ذاتست | |
لبهای تو خضر اگر بدیدی | گفتی لب چشمه حیاتست | |
بر کوزه آب نه دهانت | بردار که کوزه نباتست | |
ترسم تو به سحر غمزه یک روز | دعوی بکنی که معجزاتست | |
زهر از قبل تو نوشدارو | فحش از دهن تو طیباتست | |
چون روی تو صورتی ندیدم | در شهر که مبطل صلاتست | |
عهد تو و توبه من از عشق | میبینم و هر دو بیثباتست | |
آخر نگهی به سوی ما کن | کاین دولت حسن را زکاتست | |
چون تشنه بسوخت در بیابان | چه فایده گر جهان فراتست | |
سعدی غم نیستی ندارد | جان دادن عاشقان نجاتست |
یکی اسبی به عاریت خواست گفت اسب دارم اما سیاه هست
گفت مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد
گفت چون نخواهم داد همین قدر بهانه بس است.
عبید زاکانی