فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

بایگانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعدی» ثبت شده است

جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر چندان که در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی باری پدرش گفت ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی گفت ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.

نشنیدی که صوفیی می‌کوفت

زیر نعلین خویش میخی چند؟

آستینش گرفت سرهنگی

     که بیا نعل بر ستورم بند

گلستان سعدی

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۰

یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده‌ام گفت مشتاقی به که ملولی

معشوقه که دیر دیر بینند

آخر کم از آن که سیر بینند


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰
 

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.

درشتی و نرمی به هم در به است

چو فاصد که جراح و مرهم نه است

نه مر خویشتن را فزونی نهد

           نه یکباره تن در مذلّت دهد

بگفتا نیک مردی کن نه چندان

        که گردد خیره گرگ تیز دندان


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۰

هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کرانست و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند

      از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم

     وگر با چنو صد بر آیی به جنگ

از آن مار بر پای راعی زند

که ترسد سرش را بکوید به سنگ

نبینی که چون گربه عاجزشود

        بر آرد به چنگال چشم پلنگ


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۰
درویشی مجرد بگوشه صحرائی نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت.
درویش از آنجا که فراغت ملک قناعتست، سر برنیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آنجا که سطوت سلطنتست برنجید و گفت: اینطایفه خرقه پوشان
بر مثال حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند.
وزیر گفت: ای جوانمرد! سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمت نکردی و
شرط ادب بجا نیاوردی؟
گفت: ملک را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و
دیگر بدانکه ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

سعدی شیرازی
۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۷:۰۰

درختی که اکنون گرفتست پای

به نیروی شخصی برآید ز جای

و گر همچنان روزگاری هلی

به گردونش از بیخ بر نگسلی

سر چشمه شاید گرفتن به بیل

چو پر شد نشاید گذشتن به پیل


              گلستان سعدی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۰

یکی از حکما را شنیدم که می گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کسی که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند . 

سعدی


۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰

یکی را از وزرا پسری کودن بود پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود، پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیشود و مرا دیوانه کرد.

چون بود اصل گوهری قابل

تربیت را در او اثر باشد

هیچ صیقل نکو نخواهد کرد

آهنی را که بد گهر باشد

خر عیسی گرش به مکه برند

چون بیاید هنوز خر باشد


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۰

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته اند. گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم.


سعدی شیرازی

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.


سعدی شیرازی

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۰