فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

بایگانی

۱۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادب» ثبت شده است

درویشی مجرد بگوشه صحرائی نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت.
درویش از آنجا که فراغت ملک قناعتست، سر برنیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آنجا که سطوت سلطنتست برنجید و گفت: اینطایفه خرقه پوشان
بر مثال حیوانند و اهلیت و آدمیت ندارند.
وزیر گفت: ای جوانمرد! سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمت نکردی و
شرط ادب بجا نیاوردی؟
گفت: ملک را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و
دیگر بدانکه ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

سعدی شیرازی
۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۷:۰۰

قلعه پرتقالی ها

قلعه پرتقالی ها

قشم

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۰

درختی که اکنون گرفتست پای

به نیروی شخصی برآید ز جای

و گر همچنان روزگاری هلی

به گردونش از بیخ بر نگسلی

سر چشمه شاید گرفتن به بیل

چو پر شد نشاید گذشتن به پیل


              گلستان سعدی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۰

 اول به وفا می وصالم درداد

چون مست شدم جام جفا را سرداد

      پر آب دو دیده و پر از آتش دل

         خاک ره او شدم به بادم برداد


                        حافظ

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۰۰

ایام وصال یار گوئی که نبود

وان دولت بیشمار گوئی که نبود

از یار به جز فراق بر جای نماند

رفت آن همه روزگار گوئی که نبود


                      مولانا

۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۴۵

کاریز

کاریز

شهر زیرزمینی

جزیره کیش

۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی

دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست


حکیم عمر خیام

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۰

مردی با خشم خویش نزد حاکم آمد و خواست تا سخنی گوید که ناگهان بادی از او بجست پس روی به قفای خود کرده و گفت آیا تو میگوئی یا من بگویم


عبید زاکانی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۰

دریاچه نمک

روزی روزگاری

دریاچه نمک ارومیه

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰

یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن کبیره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی

نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتی روی

که یاد خویشتنم در ضمیر می آید

ز دیدنت نتوانم که دیده در بندم

و گر مقابله بینم که تیر می آید

باری پسر گفت آن چنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی‌نماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم. گفت ای پسر این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با تست جز هنر نمیبینم.

ور هنری داری و هفتاد عیب

دوست نبیند به جز آن یک هنر


گلستان سعدی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۰۷:۰۰