هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
سعدی شیرازی
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
گفتم که : دگر کیت بخواهم دیدن؟
گفتا که: به وقت سحر، اما در خواب
شیخ بهایی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
معنی بیت: حال ما حال کسی است که در سیاهی شب گیر کرده و وجودش پر از ترس از موج و گردابی ترسناک شده است؛ آسوده خیالان کی می توانند درک کنند وضعیت ما را!
تاویل: عیش مدام میسر نبود و جرس فریاد حرکت کاروان سر داد. تسلیم محض باید بود اما راه شناسان کی می توانند حال کسی که در برزخ ترک یار است را درک کنند؟! ظلماتی است نفس گیر پر از بیم غرق شدن در گردابی ترسناک!
زیر ساخت اندیشه شاعر: جانسوزی فراق
آرایه: سیاقه الاعداد در مصرع اول
پ.ن: سیاقه الاعداد آرایه ای است که در آن چند چیز را به شکل مفرد و متوالی،ذکر کنند و بعد از آن یک فعل برای همه بیاورند
ادامه دارد...
درویشی کفش در پا نماز می گزارد دزدی طمع در کفش او بست گفت با کفش نماز نباشد درویش دریافت و گفت اگر نماز نباشد گیوه باشد
عبید زاکانی
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
معنی بیت: اگر پیر راهنما دستور می دهد تا سجادۀ نمازت را به می آغشته کنی، این کار را انجام بده که او راه را می شناسد
تاویل: با توجه به بیت قبل که عیش مدام برای عاشق میسر نمی باشد، در این بیت شاعر تاکید می کند که راه تعالی در تسلیم محض است زیرا که عیش این جهان مقدمه ای برای عیشی مدام در جهان دیگرست. در واقع با توجه به تمام سختی جدایی از شیرینی این زندگی باید تن به تقدیر سپرد و آمادۀ سفر دیگر بود.
کلمات پر تکرار: می، سجاده، پیر مغان، سالک
زیرساخت اندیشۀ شاعر: تسلیم محض بودن
ادامه دارد...
پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک بموجب خشمی که ترا بر منست آزار خود مجوی که این عقوبت بر من بیک نفس بسر آید و بزه آن جاوید بر تو بماند | ||
دوران بـقا چـو بـاد صـحـرا بـگذشـت
|
||
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد
|
||
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او درگذشت سعدی شیرازی |