اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
حافظ
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
حافظ
ایام وصال یار گوئی که نبود
وان دولت بیشمار گوئی که نبود
از یار به جز فراق بر جای نماند
رفت آن همه روزگار گوئی که نبود
مولانا
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست
حکیم عمر خیام
مردی با خشم خویش نزد حاکم آمد و خواست تا سخنی گوید که ناگهان بادی از او بجست پس روی به قفای خود کرده و گفت آیا تو میگوئی یا من بگویم
عبید زاکانی
یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن کبیره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی
نه آنچنان به تو مشغولم ای بهشتی روی
که یاد خویشتنم در ضمیر می آید
ز دیدنت نتوانم که دیده در بندم
و گر مقابله بینم که تیر می آید
باری پسر گفت آن چنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همینماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم. گفت ای پسر این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با تست جز هنر نمیبینم.
ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند به جز آن یک هنر
گلستان سعدی
عقل گوید مرو که درمانی، عشق گوید هر آنچه باداباد!
تفوق عشق بر عقل
برگرفته از کتاب قند و نمک، جعفر شهری
یکی از حکما را شنیدم که می گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کسی که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند .
سعدی
زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟
و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟
چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد
سر تا قدمت بوی گلاب از چه گرفت؟
عراقی
کسی با دعا نیومده که با نفرین بره!
به کسی که از نفرین در ترس و به تب و تاب باشد.
برگرفته از کتاب قند و نمک، جعفر شهری
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
معنی بیت: اگر سودای وصل مدام داری، دنیا و اسبابش را فروگذار و چون محبوب را دیدی، دیگر از او غافل مشو
آرایه: تلمیع در مصرع دوم
زیرساخت اندیشه شاعر: غافل نشدن از معشوق، رها کردن امور دنیوی
جمع بندی غزل:
معشوق جلوه گری می کند و عاشق بدنامی می کشد! کام عاشق از وصل شیرین نشده تلخی فراق از راه می رسد! امر به تسلیم محض است و اسباب تسلیم فرو گذاردن دنیا! حضور مدام فقط به سبب عدم غفلت است و حیات مانع جمعیت خاطر!
تو خود حجاب خودی از میان برخیز!