فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

بایگانی

۴۳ مطلب با موضوع «سخن بزرگان» ثبت شده است

ندهد هوشمند روشن رای

به فرومایه کارهای خطیر

بوریا باف اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر


سعدی شیرازی

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰

و بر مردمان واجب است که در کسب علم کوشند و فهم را دران معتبر دارند، که طلب علم و ساختن توشه آخرت از مهماتست. 

و زنده را از دانش و کردار نیک چاره نیست، و نیز در نور ادب دل را روشن کند، و داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند، چنانکه جمال خرشید روی زمین را منور گرداند، و آب زندگانی عمر جاوید دهد. 

و علم بکردار نیک جمال گیرد که میوه درخت دانش نیکوکاری است و کم آزاری.


کلیله و دمنه، نصرالله منشی

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.


سعدی شیرازی

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۰

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است                انگار که نیستی چو هستی خوش باش


حکیم عمر خیام

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۰۰

همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابر، همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را، ثمر آنقدر نباشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن


شیخ بهایی

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۰
بر من قلم قضا چو بی من رانند


پس نیک  و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو فردا به چه حجتم به داور خوانند



حکیم عمر خیام
۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۰
آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

حکیم عمر خیام
۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۰۰

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر شوند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.


سعدی شیرازی

۱ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۰

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پا بستی

گفت شیخا هر آنچه گویی هستم

آیا تو چنان که می نمایی هستی


خیام

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۰۰

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد.


علم چندان که بیشتر خوانی           چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود نه دانشمند                       چارپایی برو کتابی چند 

آن تهی مغز را چه علم و خبر                که برو هیزم است یا دفتر


گلستان سعدی

۰ نظر ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۰۰