الهی آتش عشقم بجان زن
شرر زان شعله ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق
برآن آتش دلم پروانه سان زن
باباطاهر عریان
الهی آتش عشقم بجان زن
شرر زان شعله ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق
برآن آتش دلم پروانه سان زن
باباطاهر عریان
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.
سعدی شیرازی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
مولانا جلال الدین محمد بلخی
قومی مـتـفـکرند اندر ره دین
قومی به گمان فـتاده در راه یقین
میترسـم از آن که بانـگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
حکیم عمر خیام نیشابوری
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست،هر کس می شود مهمان ما
صائب تبریزی
مرغ بریان بچشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوانست
وآنکه رادستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست
سعدی شیرازی
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
صائب تبریزی
تا مرد سخن نگفته باشد | عیب و هنرش نهفته باشد | |
هر بیشه گمان مبر که خالیست | باشد که پلنگ خفته باشد |
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامانش آن درخت از بیخ
سعدی شیرازی
چو دخلت نیست، خرج آهستهتر کن
که میگویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی
سعدی شیرازی