فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

فرهنگ و ادب ایران زمین

گلچین فرهنگ هنر ادب ادبیات فارسی غزل معاصر

بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبید زاکانی» ثبت شده است

زشترروئی در آئینه به چهره خود می‌نگریست و می‌گفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد غلامش ایستاده بود و این سخن می‌شنید و چون از نزد او بدر آمد کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید گفت در خانه نشسته و بر خدا دروغ می‌بندد


عبید زاکانی


۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۰

زن مزبد حامله بود. روزی به روی شوی نگریست و گفت: وای بر من اگر فرزندم به تو ماند. مزبد گفت: وای بر تو اگر به من نماند!

عبید زاکانی

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

مردی به زنی گفت: خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرین‌تری یا زن من! گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد!


عبید زاکانی

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ، چند حیله دانی؟ گفت: از صد فزون باشد؛ اما نیکوتر از همه اینست که من و او را با یکدیگر اتفاق دیدار نیفتد!


عبید زاکانی

۱ نظر ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰

کسی مردی را دید که بر خری کُندرو نشسته. گفتش: کجا می‌روی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت: اگر این خر شنبه‌ام به مسجد رساند نیکبخت باشم!


عبید زاکانی

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۰۰

درویشی کفش در پا نماز می گزارد دزدی طمع در کفش او بست گفت با کفش نماز نباشد درویش دریافت و گفت اگر نماز نباشد گیوه باشد


عبید زاکانی

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۰

شخصی از مولانا عضد الدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم دعوای خدایی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند گفت مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد می آید و نی از پیغامبر


عبید زاکانی

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۰

مردی را که دعوی پیغمبری می‌کرد نزد معتصم آوردند 

معتصم گفت شهادت می‌دهم تو پیغمبر احمقی هستی

گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شده‌ام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد


عبید زاکانی

۱ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۰

مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد گفت مرا که چیزی ندهی چرا به دشنام رانی گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم


عبید زاکانی


۲ نظر ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۰۰