مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد گفت مرا که چیزی ندهی چرا به دشنام رانی گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم
عبید زاکانی
مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد گفت مرا که چیزی ندهی چرا به دشنام رانی گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم
عبید زاکانی
شاهنشاهی بزرگ ایران، به تعدادی ساتراپی بزرگ (استان یا ایالت) تقسیم شده بود که در راس آن یک ساتراپ (استاندار) قرار داشت. داریوش کبیر امپراطوری ایران را به 23 ساتراپی و خشایارشا به 28 ساتراپی تقسیم کرده بود. سرزمین مرکزی ایران، یعنی پارس، بدون ساتراپ بود و شخص شاه بر آن حکومت می کرد.
ادامه دارد...
برگرفته از مجله تدبیر، شماره 198، آبان ماه 1387
سلمان فرزندیک زمیندارایرانی اهل جی نزدیک اصفهان بود هرچند دربارهٔ زادگاه وی اختلاف نظراست و دراین باره ازشهرهایی چوناصفهان، دشت ارژناستان فارسو رامهرمز خوزستانبه عنوان زادگاه سلمان فارسی یادشدهاست.
برخی از محققان او را از خاندانی مزدکی میدانند و برخی معتقدند از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بودهاست.
به هر حال سلمان به کیش نیاکان خود باقی نماند و پس ازسال ها تحقیق در ادیان مختلف دین اسلام را پذیرفت.
بعد از فتح ایران توسط اعراب سال ها والی تیسفون بود.
بر بالین تربت یحیی پیغامبر (ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست
درویش و غنی بنده این خاک درند | و آنان که غنی ترند محتاج ترند |
آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.
گلستان سعدی
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست،هر کس می شود مهمان ما
صائب تبریزی