شخصی از مولانا عضد الدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم دعوای خدایی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند گفت مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد می آید و نی از پیغامبر
عبید زاکانی
شخصی از مولانا عضد الدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم دعوای خدایی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند گفت مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد می آید و نی از پیغامبر
عبید زاکانی
مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطاررفت که دوا کن .
بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد .
مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .
سعدی شیرازی
آن قصر که جمشید در او جام گرفت | آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت | |
بهرام که گور میگرفتی همه عمر |
|
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |
فریاد عزا به گوش مرده خور آواز ابوعطاس!
طبیب بی مروت خلق را رنجور می خواهد.
برگرفته از کتاب قند و نمک، جعفر شهری
ببوی نافۀ کاخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
معنی بیت: در آرزوی بوی خوش گیسوان معشوق چه خون دلی خورد غافل از اینکه عاقبت نسیم بهاری نافه گشایی خواهد کرد.
کلمات پرتکرار: صبا، جعد، نافه، خون در دل افتادن
زیرساخت اندیشه شاعر: میل به رخ نمایی در معشوق،یار و ساقی
(پری رو طاقت مستوری ندارد!)
آرایه: مراعات نظیر بین کلمات نافه، مشک، دل
ایهام: در کلمه تاب
تاب به معنی رنج، تاب به معنی پیچ
پ.ن: مراعات نظیر یا تناسب آوردن واژههایی از یک دسته است که با هم هماهنگی دارند
زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو میروی به ترکستان است
گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید، گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید
تا چه خواهی خریدن ای معذور روز درماندگی به سیم دغل
سعدی شیرازی
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست