عیشی نبود چو عیش لولی و گدای
او را نه خرد، نه ننگ و نه خانه، نه جای
اندر ره عشق میدود بیسر و پای
مشغول یکی و فارغ از هر دو سرای
عراقی
عیشی نبود چو عیش لولی و گدای
او را نه خرد، نه ننگ و نه خانه، نه جای
اندر ره عشق میدود بیسر و پای
مشغول یکی و فارغ از هر دو سرای
عراقی
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
معنی بیت: اگر سودای وصل مدام داری، دنیا و اسبابش را فروگذار و چون محبوب را دیدی، دیگر از او غافل مشو
آرایه: تلمیع در مصرع دوم
زیرساخت اندیشه شاعر: غافل نشدن از معشوق، رها کردن امور دنیوی
جمع بندی غزل:
معشوق جلوه گری می کند و عاشق بدنامی می کشد! کام عاشق از وصل شیرین نشده تلخی فراق از راه می رسد! امر به تسلیم محض است و اسباب تسلیم فرو گذاردن دنیا! حضور مدام فقط به سبب عدم غفلت است و حیات مانع جمعیت خاطر!
تو خود حجاب خودی از میان برخیز!
مردی به زنی گفت: خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرینتری یا زن من! گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد!
عبید زاکانی
یکی را از وزرا پسری کودن بود پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود، پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیشود و مرا دیوانه کرد.
چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نخواهد کرد
آهنی را که بد گهر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
گلستان سعدی
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
حکیم عمر خیام
خداوندا سه درد آمد به یکبار، خر لنگ و زن زشت و طلبکار
خداوندا زن زشت و تو وردار، خودم دانم خر لنگ و طلبکار!
برگرفته از کتاب قند ونمک، جعفر شهری
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا | یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا | |
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی | سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا | |
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی | مرغ کوه طور تویی خسته به منقار مرا | |
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی | قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا | |
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی | روضه امید تویی راه ده ای یار مرا | |
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی | آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا | |
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی | پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا | |
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی | راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا |
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطرهٔ خون چکید و نامش دل شد
ابوسعید ابوالخیر